پسر و گلدان
روزی دست پسر بچه ای که در خانه با گلدان کوچکی بازی می کرد، در آن گیر کرد و هر کاری کرد، نتوانست دستش را از گلدان خارج کند. به ناچار پدرش را به کمک طلبید.اماپدرش هم هر چه تلاش کرد نتوانستند دست پسر را از گلدان خارج کنند.
پدردیگر به شکستن گلدان که خیلی هم گرانقیمت بود، راضی شده بود. قبل از این کار به عنوان آخرین تلاش به پسرش گفت: دستت را باز کن،انگشت هایت را به هم بچسبان و آنها را مثل دست من جمع کن، آنوقت فکر میکنم دستت بیرون می آید.
پسر گفت: می دانم اما نمی توانم این کار را بکنم.پدر که از این جواب پسرش شگفت زده شده بود پرسید: چرانمی توانی؟ پسر گفت: اگر این کار را بکنم سکه ای که در مشتم است، بیرونمی افتد.
انسان گاهی در زندگی به بعضی چیزهای کم ارزش چنان اهمیت می دهد که ارزش دارایی های پرارزش را فراموش می کند.
:: موضوعات مرتبط:
,
,
:: برچسبها:
پسر و گلدان ,